
انگاسی
«سوی شهر آمد آن زن انگاس «1
سیر کردن گرفت از چپ وراست
دید آئینه ای فتاده به خاک
«گفت :« حقا که گوهری یکتاست
به تماشا چو بر گرفت و بدید
عکس خودرا ، فکند و پوزش خواست
که : ببخشید خواهرم به خدا
من ندانستم این گهر ز شماست
ما همان روستا زنیم درست
ساده بین ، ساده فهم بی کم و کاست
که در آینیه جهان برما
از همه ناشناس تر، خود ماست
«1» نام دهی در البرز که مردم آن به سادگی مشهورند






