
شواهد اسطورهشناسي و متون كهن
از نگاه اسطورهشناسي و متون كهن، افسانة توفان يادگاري از دوران پر باران و مرطوب گذشته است. در متون پهلوي و از جمله بنـدهش آمده است كه «تيشتر» باراني بساخت كه درياها از او پديد آمدند و همه جاي زمين را آب فرا گرفت و خشكيهاي روي زميـن بر اثر بالا آمدن آب به هفت پاره يا هفت كشور تقسيم شدند.
در ونديداد از ديوي بنام «مَهرَك اوشا» كه در برخي نامههاي پهلوي به «ملكوش» و در مينويخرد بنام «ملكوس» آمده، نام برده شده كه ديوي است مهيب كه به مدت چند سال زمين را دچار باران و تگرگ و برف و باد و باران ميكند.
به روايت ونديداد، اهورامزدا جمشيد را از اين آسيب آگاه ميسازد و دستور ساخت جايگاهي بنام «وَر» را به جمشيد ميدهد تا هر يك از آفريدگان پاك آفريدگار، از مردم و مرغان و پرندگان و چارپايان و گياهان و تخم گياهان و آتش و هر آنچه زندگي مردمان را بكار آيد را در آن جايگاه نگاه دارد و پس از سپري شدن هجوم اين ديو و فرو نشستن توفان، از آن پناهگاه بدر آيند و جهان را دوباره آبادان سازند و از نيستي برهانند.
اين سرگذشت ايراني به شكلهاي گوناگوني روايت شده است. از جمله هندوان بر اين اعتقادند كه توفان بزرگ موجب گرفتاري «مانو» شد, اما «ويشنو» كه خود را به شكل يك ماهي با شاخي بزرگ ساخته بود، كشتي او را راهنمايي كرد تا بتواند در «كوهستانهاي شمالي» فرود آيد. ويشنو خود قبلاً مانو را از توفان بزرگ آگاه كرده و به او فرمان مقابله داده بود. مانو به هفت دانشمند و يك جفت نر و ماده كه از همه جانداران گيتي در كشتي داشت، فرمان داد تا از كشتي پياده شوند و همراه با خشكيدن آبها در سرزمينها گسترده شوند. مانو تخم همه گياهان را نيز با خود برداشته بود.
عبارت «كوهستانهاي شمالي» در داستانهاي هندياني كه در سرزمينهاي پيرامون رود سند (هند) و پنجاب زندگي ميكردند، اشاره آشكاري است به كوچ آنان از كوهستانهاي پـاميـر و بـدخشـانِ افغانستان امـروزي كه از اصليترين سرزمينهاي ايراني بوده است.
روايت ديگري از توفان بزرگ، داستان توفان نوح است كه قديميترين روايت شناخته شده آن به سومريان تعلق دارد و بعدها مورد اقتباس بابليان و اكديان قرار ميگيرد و در كتاب عهد عتيق (تورات) هم تكرار ميشود.
سرگذشت توفان بزرگ و سيلابها، همچنين در تاريخهاي سنتي چينيـان نيز آمده است. به موجب «كتابهاي خيزران» در زمان «يـو» Yu ، مؤسس سلسله «شيـا» يا نخستين سلسله، سيلابهاي عظيمي سراسر امپراطوري را تا بلندترين تپهها در بر گرفت. «يـو» با كمال شايستگي موفق به فرو نشاندن سيلابها در مدت سيزده سال ميشود.
شواهدي از وضعيت درياهاي باستاني در آثار ابوريحان بيروني (همچون «تحديد نهاياتالاماكن») نيز به چشم ميخورد. بيروني هنگام شرح ساخته شدن آبراهة سوئز به فرمان پادشاهان ايراني، از دريايي به جاي سرزمينهاي سفلاي مصر ياد ميكند؛ دريايي كه وجود آن در آثار هرودت نيز نقل شده است. او اعتقاد دارد كه در دوران پادشاهي ميانه مصر، اين دريا بحدي گسترش داشته است كه كشتيها نه تنها در شاخابههاي نيل، بلكه بر روي دشتهاي خشك امروزي نيز ره ميسپردهاند و هنگام عزيمت به ممفيس از كنار اهرام ميگذشتهاند.
افسانهها و روايتهاي شفاهيِ نقل شده از زبان مردمان مناطق كويريِ مركزي ايران، وجود دريايي بزرگ در جاي كوير خشك امروزي را تأييد ميكند. نگارنده داستانهاي متعددي در شهرهاي دامغان، ساوه، كاشان، زواره، ميبد، نائين، يزد و بردسكن شنيده است كه در اغلب آنها به درياي بزرگ، جزيرههاي متعدد، بندرگاه و لنگرگاه و حتي به فانوس دريايي اشاره شده است. در ادامه، نگارنده به دو نكته ديگر تنها اشارهاي ميكند:
نخست، روايت فرگرد دوم ونديداد و پهناور شدن زمين و گسترش مردمان بخاطر افزوني جمعيت در زمان جمشيد و به سوي نيمروز و به راه خورشيد، كه به گمان نگارنده سوي نيمروز يا جنوب در اينجا اشاره به سوي تابش خورشيد گرم نيمروزي و گرم شدن هوا است و نه اشاره به سمت گسترش جوامع انساني، كه در اينباره تعبير “به راه خورشيد”، سمت و سوي پراكنش كه از «شرق به غرب» است را بهتر روشن ميسازد.
و ديگر، سرگذشت فريدون در شاهنامه فردوسي و تقسيم پادشاهي جهان بين سه پسرش ايرج و سلم و تور كه اشارهاي به مهاجرت ايرانيان از دل ايران به سوي سرزمينهاي شرقي و غربي است. سلم و توري كه بعدها و به موجب گزارشهاي ايراني به برادر كوچك خود تاختند و اشارهاي است به يورش باشندگان سرزميـنهاي شرقي و غربي ايران به سرزمين مادري خود.
اما پس از اين دوران طلايي يعني در حدود 4000 تا 3800 سال پيش خشكسالي و قحطي بزرگي به وقوع ميپيوندد و دوره گرم و مرطوب جاي خود را به دوره گرم و خشك ميسپارد. در اين زمان سطح آبها به سرعت پايين ميرود و درياچهها و رودهاي كوچكتر خشك ميشوند و سكونتگاههاي انساني را با بحراني بزرگ مواجه ميسازد. بحراني كه با كمبود آب آغاز شده و به سرعت تبديل به كمبود مواد غذايي، ركود و نابودي كشاورزي، گسترش بيابانها، نابودي مراتع، از بين رفتن زيستبوم طبيعي و عواقب بغرنج آن ميشود.
اين خشكسالي موجب ميشود تا مردمان ساكن در ايران، مردماني كه پس از توفان بزرگ از كوهستانها فرود آمده و سرزمينهاي پيشين خود را دگر باره آباد ساخته بودند، باز هم دگرباره و عليرغم ميل قلبي خود، به دنبال يافتن سرزمينهاي مناسبتر به جستجو و كوچهاي دور و نزديك بپردازند و بيگمان چنين رويدادهاي نامطلوب طبيعي و كمبودهاي نيازمنديهاي انساني، موجب اختلافها، درگيريها، جنگها و ويرانيها ميشده است. درگيريهايي كه وقوع آن مابين ساكنان واحهاي كوچك و هنوز كم و بيش حاصلخيز، با تازه از راه رسيدگانِ جستجوگرِ آب و زمين، اجتناب ناپذير است.
اين پيامدها را كاوشهاي باستانشناسي تقريباً در همه تپههاي باستاني ايران تاييد كرده است: «پايان دوره زندگي انسان در حدود 4000 سال پيش و همراه با لايهاي از سوختگي و ويراني». نابودي و سوختگياي كه نه فرآيند يورش آرياييان، بلكه نتيجه درگيريهايي بر سر منابع محدود نيازهاي بشري بوده است و تا حدود 3500 سال پيش به طول ميانجامد، صدها سالي كه به جز معدودي تمدنهاي جنوبغربي ايران و شهرهاي مياندورود، به ندرت در تپههاي باستاني آثار زندگي در اين دوره را بدست ميآوريم. اين سالهاي سكوت نسبي در سرگذشت ايران، شباهت زيادي به شرايط پادشاهي ضحاك در شاهنامه فردوسي دارد.
در پايان اين دوره و همزمان با آغاز عصر آهن يعني در حدود 3500 سال پيش، بهبود وضعيت آبوهوايي به تدريج آغاز ميشود و زمينه را براي گسترش وشكوفايي تمدنهاي نوين ايـراني فراهم ميسازد كه در حدود 2800 سال پيش به شرايط مطلوب اقليميِ پيشين خود دست مييابد.
با توجه به نكات بالا مسئله كوچ آرياييان از شمال به سوي سرزمين فعلي ايران و آسياي ميانه ممكن به نظر نميرسد. آنچه بيشتر به ذهن نزديك ميآيد، اينست كه آرياييان همان مردمان بومياي هستند كه از روزگاران باستان در اين سرزميني كه از هر حيث براي زندگاني مناسب بوده است، زيستهاند و آثار تمدن آنان به فراواني در اين سرزمين ديده شده و در جاي ديگري اثري از سكونت آنان به دست نيامده است. بدرستي كه تغييرات فرهنگي و تمدني عصر آهن نتيجة منطقي تكامل عصر مفرغ است و نه تحولاتي ناشي از ورود اقوام ديگر به منطقه. اين آرياييانِ ساكن بومي ايران، هنگام افزايش شديد بارندگي دست به مهاجرت به سوي زمينهاي مرتفع ميزدند؛ و هنگام كاهش شديد بارندگي به زمينهاي پست و هموار پيشين باز ميگشتند. اينان پس از توفان بزرگ دستكم دو بار از دل ايران به سوي نقاط ديگر مهاجرت كردهاند:
1- يكبار پس از عقبنشيني درياها و درياچههاي داخلي و خشك شدن باتلاقهاي باقيمانده از توفان بزرگ، كه از كوهستانهاي مجاور به سوي جلگهها و دشتهاي رسوبيِ هموار و حاصلخيز، كوچ كرده و فرود آمدند؛ كه در نتيجه، اين مهاجرتها كوچي «عمودي»، از ارتفاعات به سوي دشتها و واديها بوده است. زمان آغاز اين جابجاييها در ميانه دوره گرم و مرطوب، و پس از پايان بارندگيهاي شديدِ موسوم به توفان عصر جمشيد يا توفان نوح، و حدود 5500 سال پيش بوده است. به عنوان نمونهاي از اينگونه مهاجرتها ميتوان از دو كوچ بزرگ نام برد: نخست، كوچ هنديان آريايي از پيرامون كوهستانهاي هندوكش به سرزمينهاي تازه خشك شدة پنجاب و پيرامون رود سند كه يادمان تاريخي آن در متون كهن «ريگودا»ي هندوان باقي مانده است؛ و ديگري، كوچ عيلاميان و سومريان، كه از كوهستانهاي غربي ايران به سرزمينهاي باتلاقيِ تازه خشك شدة خوزستان و مياندورود يا بينالنهرين انجام شده است. در بخشهاي كهن كتاب عهد عتيق يا تورات (سِفر پيدايش، باب يكم)، رويداد كـوچ سـومـريان آشكارا مهاجرتي “از مشـرق” به سوي زمينِ سـومـر يا شِنعـار، مورد توجه و اشاره قرار گرفته است. اين گروه اخير انديشة ايجاد تمدن را با خود تا درة نيل و مصر در آفريقا پيش بردند و مصريان با بهرهگيري از آن به پيشرفتهاي بزرگي نائل آمدند. در اين باره حتي فرضيههايي دائر بر مهاجرت فنيقيان از سواحل خليج فارس به كرانه درياي مديترانه مطرح است. از سوي ديگر ميدانيم كه سومريان از نظر جسماني شباهت كاملي به ساكنان بلوچستان و افغانستان امروزي و درة سند داشتهاند؛ آثار هنري و معماري آنان گواهي ميدهد كه تمدن سومر و تمدن شمالغرب هندوستان يا سرزمينهاي شرقيِ ايراني، به يكديگر همانند بودهاند و بيگمان از يك خاستگاه سرچشمه گرفتهاند. كاوشهاي اخير استاد يـوسف مـجيدزاده در منطقة جـيرفـت اين فرضيه را بيش از پيش تقويت كرده است.
2- و بار ديگر، مهاجرتهايي به هنگام خشكساليِ مابين 4000 تا 3500 سال پيش كه به دنبال ناحيههاي مناسبتر، محل زندگاني خود را تغيير داده و از پي زيستگاههاي بهتر، از ايران يا به تعبير سومريان، از “سرزمين مقدس” مادري خود به سوي سرزمينهاي ديگر متوجه شدند و سكونتگاههايي را كه در 5500 سال پيش فراهم ساخته و مدت 1500 سال در آنها زندگي كرده بودند را بر اثر رويدادهاي ناگوار اقليمي ترك كردند.
در سرزمين باستاني ايران بزرگ، اقوام و مردمان گوناگوني زندگي ميكردهاند كه يكي از آنان و احتمالاً نام عموميِ فرهنگيِ همة آنان «آريـايـي» بوده است. «همة اقوام و مردمان ايرانِ امروزي»، فرزندان «همة آن اقوام و مردمان كهن» و از جمله آرياييان هستند. اينان در طول زمان و همراه با تغييرات اقليمي و آبوهوايي دست به كوچهاي متعدد و پرشمارِ كوچك و بزرگي زدهاند كه عمدتاً از بلنديهاي كوهستان به همواريهاي دشت و بالعكس بوده است. خاستگاه تاريخ ايرانيان را نميتوان تنها به انگاره مهاجرتي كه زمان نامشخص، مبدأ نامعلوم، مقصدي ناپيدا و مسيري ناشناخته دارد، منسوب دانست و تنها آنان را نياكان ايرانيان امروزي شناخت.
در باورهاي ايراني كهن «شمال» يا «اپاختر» پايگاه اهريمن است؛ جايگاه ديوان و نابكاران و درِ ورود به دوزخ است. ايرانياني كه همواره به سرزمين مادري و خاستگاه خود و وطن خود عشق ورزيدهاند، اگر سرزمينهاي شمالي خاستگاه آنان بود، در بارة آن اينچنين سخن نميراندند. با توجه به همه شواهدي كه تا اينجا بطور خلاصه گفته شد، به نظر ميرسد كه ايرانيان يا آرياييان «به ايران» كوچ نكردند؛ بلكه «در ايران» و «از ايران» كوچ كرده و به نقاط ديگر پراكنده شدهاند. براي آگاهي ازمتن كامل و فهرست مفصل منابع و مآخذ به كتاب «مهاجرتهاي آرياييان و چگونگي آبوهوا و درياهاي باستاني ايران» (چاپ دوم، تهران، 1383) از همين نگارنده رجوع كنيد.
در ونديداد از ديوي بنام «مَهرَك اوشا» كه در برخي نامههاي پهلوي به «ملكوش» و در مينويخرد بنام «ملكوس» آمده، نام برده شده كه ديوي است مهيب كه به مدت چند سال زمين را دچار باران و تگرگ و برف و باد و باران ميكند.
به روايت ونديداد، اهورامزدا جمشيد را از اين آسيب آگاه ميسازد و دستور ساخت جايگاهي بنام «وَر» را به جمشيد ميدهد تا هر يك از آفريدگان پاك آفريدگار، از مردم و مرغان و پرندگان و چارپايان و گياهان و تخم گياهان و آتش و هر آنچه زندگي مردمان را بكار آيد را در آن جايگاه نگاه دارد و پس از سپري شدن هجوم اين ديو و فرو نشستن توفان، از آن پناهگاه بدر آيند و جهان را دوباره آبادان سازند و از نيستي برهانند.
اين سرگذشت ايراني به شكلهاي گوناگوني روايت شده است. از جمله هندوان بر اين اعتقادند كه توفان بزرگ موجب گرفتاري «مانو» شد, اما «ويشنو» كه خود را به شكل يك ماهي با شاخي بزرگ ساخته بود، كشتي او را راهنمايي كرد تا بتواند در «كوهستانهاي شمالي» فرود آيد. ويشنو خود قبلاً مانو را از توفان بزرگ آگاه كرده و به او فرمان مقابله داده بود. مانو به هفت دانشمند و يك جفت نر و ماده كه از همه جانداران گيتي در كشتي داشت، فرمان داد تا از كشتي پياده شوند و همراه با خشكيدن آبها در سرزمينها گسترده شوند. مانو تخم همه گياهان را نيز با خود برداشته بود.
عبارت «كوهستانهاي شمالي» در داستانهاي هندياني كه در سرزمينهاي پيرامون رود سند (هند) و پنجاب زندگي ميكردند، اشاره آشكاري است به كوچ آنان از كوهستانهاي پـاميـر و بـدخشـانِ افغانستان امـروزي كه از اصليترين سرزمينهاي ايراني بوده است.
روايت ديگري از توفان بزرگ، داستان توفان نوح است كه قديميترين روايت شناخته شده آن به سومريان تعلق دارد و بعدها مورد اقتباس بابليان و اكديان قرار ميگيرد و در كتاب عهد عتيق (تورات) هم تكرار ميشود.
سرگذشت توفان بزرگ و سيلابها، همچنين در تاريخهاي سنتي چينيـان نيز آمده است. به موجب «كتابهاي خيزران» در زمان «يـو» Yu ، مؤسس سلسله «شيـا» يا نخستين سلسله، سيلابهاي عظيمي سراسر امپراطوري را تا بلندترين تپهها در بر گرفت. «يـو» با كمال شايستگي موفق به فرو نشاندن سيلابها در مدت سيزده سال ميشود.
شواهدي از وضعيت درياهاي باستاني در آثار ابوريحان بيروني (همچون «تحديد نهاياتالاماكن») نيز به چشم ميخورد. بيروني هنگام شرح ساخته شدن آبراهة سوئز به فرمان پادشاهان ايراني، از دريايي به جاي سرزمينهاي سفلاي مصر ياد ميكند؛ دريايي كه وجود آن در آثار هرودت نيز نقل شده است. او اعتقاد دارد كه در دوران پادشاهي ميانه مصر، اين دريا بحدي گسترش داشته است كه كشتيها نه تنها در شاخابههاي نيل، بلكه بر روي دشتهاي خشك امروزي نيز ره ميسپردهاند و هنگام عزيمت به ممفيس از كنار اهرام ميگذشتهاند.
افسانهها و روايتهاي شفاهيِ نقل شده از زبان مردمان مناطق كويريِ مركزي ايران، وجود دريايي بزرگ در جاي كوير خشك امروزي را تأييد ميكند. نگارنده داستانهاي متعددي در شهرهاي دامغان، ساوه، كاشان، زواره، ميبد، نائين، يزد و بردسكن شنيده است كه در اغلب آنها به درياي بزرگ، جزيرههاي متعدد، بندرگاه و لنگرگاه و حتي به فانوس دريايي اشاره شده است. در ادامه، نگارنده به دو نكته ديگر تنها اشارهاي ميكند:
نخست، روايت فرگرد دوم ونديداد و پهناور شدن زمين و گسترش مردمان بخاطر افزوني جمعيت در زمان جمشيد و به سوي نيمروز و به راه خورشيد، كه به گمان نگارنده سوي نيمروز يا جنوب در اينجا اشاره به سوي تابش خورشيد گرم نيمروزي و گرم شدن هوا است و نه اشاره به سمت گسترش جوامع انساني، كه در اينباره تعبير “به راه خورشيد”، سمت و سوي پراكنش كه از «شرق به غرب» است را بهتر روشن ميسازد.
و ديگر، سرگذشت فريدون در شاهنامه فردوسي و تقسيم پادشاهي جهان بين سه پسرش ايرج و سلم و تور كه اشارهاي به مهاجرت ايرانيان از دل ايران به سوي سرزمينهاي شرقي و غربي است. سلم و توري كه بعدها و به موجب گزارشهاي ايراني به برادر كوچك خود تاختند و اشارهاي است به يورش باشندگان سرزميـنهاي شرقي و غربي ايران به سرزمين مادري خود.
اما پس از اين دوران طلايي يعني در حدود 4000 تا 3800 سال پيش خشكسالي و قحطي بزرگي به وقوع ميپيوندد و دوره گرم و مرطوب جاي خود را به دوره گرم و خشك ميسپارد. در اين زمان سطح آبها به سرعت پايين ميرود و درياچهها و رودهاي كوچكتر خشك ميشوند و سكونتگاههاي انساني را با بحراني بزرگ مواجه ميسازد. بحراني كه با كمبود آب آغاز شده و به سرعت تبديل به كمبود مواد غذايي، ركود و نابودي كشاورزي، گسترش بيابانها، نابودي مراتع، از بين رفتن زيستبوم طبيعي و عواقب بغرنج آن ميشود.
اين خشكسالي موجب ميشود تا مردمان ساكن در ايران، مردماني كه پس از توفان بزرگ از كوهستانها فرود آمده و سرزمينهاي پيشين خود را دگر باره آباد ساخته بودند، باز هم دگرباره و عليرغم ميل قلبي خود، به دنبال يافتن سرزمينهاي مناسبتر به جستجو و كوچهاي دور و نزديك بپردازند و بيگمان چنين رويدادهاي نامطلوب طبيعي و كمبودهاي نيازمنديهاي انساني، موجب اختلافها، درگيريها، جنگها و ويرانيها ميشده است. درگيريهايي كه وقوع آن مابين ساكنان واحهاي كوچك و هنوز كم و بيش حاصلخيز، با تازه از راه رسيدگانِ جستجوگرِ آب و زمين، اجتناب ناپذير است.
اين پيامدها را كاوشهاي باستانشناسي تقريباً در همه تپههاي باستاني ايران تاييد كرده است: «پايان دوره زندگي انسان در حدود 4000 سال پيش و همراه با لايهاي از سوختگي و ويراني». نابودي و سوختگياي كه نه فرآيند يورش آرياييان، بلكه نتيجه درگيريهايي بر سر منابع محدود نيازهاي بشري بوده است و تا حدود 3500 سال پيش به طول ميانجامد، صدها سالي كه به جز معدودي تمدنهاي جنوبغربي ايران و شهرهاي مياندورود، به ندرت در تپههاي باستاني آثار زندگي در اين دوره را بدست ميآوريم. اين سالهاي سكوت نسبي در سرگذشت ايران، شباهت زيادي به شرايط پادشاهي ضحاك در شاهنامه فردوسي دارد.
در پايان اين دوره و همزمان با آغاز عصر آهن يعني در حدود 3500 سال پيش، بهبود وضعيت آبوهوايي به تدريج آغاز ميشود و زمينه را براي گسترش وشكوفايي تمدنهاي نوين ايـراني فراهم ميسازد كه در حدود 2800 سال پيش به شرايط مطلوب اقليميِ پيشين خود دست مييابد.
با توجه به نكات بالا مسئله كوچ آرياييان از شمال به سوي سرزمين فعلي ايران و آسياي ميانه ممكن به نظر نميرسد. آنچه بيشتر به ذهن نزديك ميآيد، اينست كه آرياييان همان مردمان بومياي هستند كه از روزگاران باستان در اين سرزميني كه از هر حيث براي زندگاني مناسب بوده است، زيستهاند و آثار تمدن آنان به فراواني در اين سرزمين ديده شده و در جاي ديگري اثري از سكونت آنان به دست نيامده است. بدرستي كه تغييرات فرهنگي و تمدني عصر آهن نتيجة منطقي تكامل عصر مفرغ است و نه تحولاتي ناشي از ورود اقوام ديگر به منطقه. اين آرياييانِ ساكن بومي ايران، هنگام افزايش شديد بارندگي دست به مهاجرت به سوي زمينهاي مرتفع ميزدند؛ و هنگام كاهش شديد بارندگي به زمينهاي پست و هموار پيشين باز ميگشتند. اينان پس از توفان بزرگ دستكم دو بار از دل ايران به سوي نقاط ديگر مهاجرت كردهاند:
1- يكبار پس از عقبنشيني درياها و درياچههاي داخلي و خشك شدن باتلاقهاي باقيمانده از توفان بزرگ، كه از كوهستانهاي مجاور به سوي جلگهها و دشتهاي رسوبيِ هموار و حاصلخيز، كوچ كرده و فرود آمدند؛ كه در نتيجه، اين مهاجرتها كوچي «عمودي»، از ارتفاعات به سوي دشتها و واديها بوده است. زمان آغاز اين جابجاييها در ميانه دوره گرم و مرطوب، و پس از پايان بارندگيهاي شديدِ موسوم به توفان عصر جمشيد يا توفان نوح، و حدود 5500 سال پيش بوده است. به عنوان نمونهاي از اينگونه مهاجرتها ميتوان از دو كوچ بزرگ نام برد: نخست، كوچ هنديان آريايي از پيرامون كوهستانهاي هندوكش به سرزمينهاي تازه خشك شدة پنجاب و پيرامون رود سند كه يادمان تاريخي آن در متون كهن «ريگودا»ي هندوان باقي مانده است؛ و ديگري، كوچ عيلاميان و سومريان، كه از كوهستانهاي غربي ايران به سرزمينهاي باتلاقيِ تازه خشك شدة خوزستان و مياندورود يا بينالنهرين انجام شده است. در بخشهاي كهن كتاب عهد عتيق يا تورات (سِفر پيدايش، باب يكم)، رويداد كـوچ سـومـريان آشكارا مهاجرتي “از مشـرق” به سوي زمينِ سـومـر يا شِنعـار، مورد توجه و اشاره قرار گرفته است. اين گروه اخير انديشة ايجاد تمدن را با خود تا درة نيل و مصر در آفريقا پيش بردند و مصريان با بهرهگيري از آن به پيشرفتهاي بزرگي نائل آمدند. در اين باره حتي فرضيههايي دائر بر مهاجرت فنيقيان از سواحل خليج فارس به كرانه درياي مديترانه مطرح است. از سوي ديگر ميدانيم كه سومريان از نظر جسماني شباهت كاملي به ساكنان بلوچستان و افغانستان امروزي و درة سند داشتهاند؛ آثار هنري و معماري آنان گواهي ميدهد كه تمدن سومر و تمدن شمالغرب هندوستان يا سرزمينهاي شرقيِ ايراني، به يكديگر همانند بودهاند و بيگمان از يك خاستگاه سرچشمه گرفتهاند. كاوشهاي اخير استاد يـوسف مـجيدزاده در منطقة جـيرفـت اين فرضيه را بيش از پيش تقويت كرده است.
2- و بار ديگر، مهاجرتهايي به هنگام خشكساليِ مابين 4000 تا 3500 سال پيش كه به دنبال ناحيههاي مناسبتر، محل زندگاني خود را تغيير داده و از پي زيستگاههاي بهتر، از ايران يا به تعبير سومريان، از “سرزمين مقدس” مادري خود به سوي سرزمينهاي ديگر متوجه شدند و سكونتگاههايي را كه در 5500 سال پيش فراهم ساخته و مدت 1500 سال در آنها زندگي كرده بودند را بر اثر رويدادهاي ناگوار اقليمي ترك كردند.
در سرزمين باستاني ايران بزرگ، اقوام و مردمان گوناگوني زندگي ميكردهاند كه يكي از آنان و احتمالاً نام عموميِ فرهنگيِ همة آنان «آريـايـي» بوده است. «همة اقوام و مردمان ايرانِ امروزي»، فرزندان «همة آن اقوام و مردمان كهن» و از جمله آرياييان هستند. اينان در طول زمان و همراه با تغييرات اقليمي و آبوهوايي دست به كوچهاي متعدد و پرشمارِ كوچك و بزرگي زدهاند كه عمدتاً از بلنديهاي كوهستان به همواريهاي دشت و بالعكس بوده است. خاستگاه تاريخ ايرانيان را نميتوان تنها به انگاره مهاجرتي كه زمان نامشخص، مبدأ نامعلوم، مقصدي ناپيدا و مسيري ناشناخته دارد، منسوب دانست و تنها آنان را نياكان ايرانيان امروزي شناخت.
در باورهاي ايراني كهن «شمال» يا «اپاختر» پايگاه اهريمن است؛ جايگاه ديوان و نابكاران و درِ ورود به دوزخ است. ايرانياني كه همواره به سرزمين مادري و خاستگاه خود و وطن خود عشق ورزيدهاند، اگر سرزمينهاي شمالي خاستگاه آنان بود، در بارة آن اينچنين سخن نميراندند. با توجه به همه شواهدي كه تا اينجا بطور خلاصه گفته شد، به نظر ميرسد كه ايرانيان يا آرياييان «به ايران» كوچ نكردند؛ بلكه «در ايران» و «از ايران» كوچ كرده و به نقاط ديگر پراكنده شدهاند. براي آگاهي ازمتن كامل و فهرست مفصل منابع و مآخذ به كتاب «مهاجرتهاي آرياييان و چگونگي آبوهوا و درياهاي باستاني ايران» (چاپ دوم، تهران، 1383) از همين نگارنده رجوع كنيد.

No comments:
Post a Comment